معین پر کشید
انا لله و انا الیه راجعون
روحش شاد
مراسم تشییع پیکر معین رئیسی فردا ساعت 9 صبح
پیام تسلیت دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در پی درگذشت معین رئیسی
یام تسلیت سازمان بسیج دانشجویی درپی درگذشت «معین رئیسی»
گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر معین رئیسی - 2
گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر معین رئیسی - 3
اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمیدادم خیال آشنایی را
هنوز 4 سال نشده که برای اولین بار باهاش صحبت کردم . روزای اول
دانشگاه ، تو روزایی که هنوز با کسی خیلی صمیمی نشده بودم و حتی شماره ای هم از هم
نداشتیم ، سر کلاس برنامه نویسی اومد کنارم نشست . سلام و احوالپرسی و خودشو معرفی
کرد و اسم من رو هم پرسید . شمارشو بهم داد و گفت لازم میشه . گفت فردا داریم با
بچه ها میریم اردو غدیر ( مشهد ) ، ثبت نام کردی ؟ گفتم دوست دارم بیام ولی معطل
کردم ثبت نام تموم شد . خندید و گفت پاشو برو ثبتنام کن . ایشالا قبول میکنن . روز
قبل از حرکت درحالیکه حتی فکرش رو هم نمیکردم ثبت نام کردم و رفتیم مشهد ... .
باورم نمیشه چقدر زود گذشت . زنگ میزد میگفت داریم میریم قم با بچه ها بیاید ، داریم میریم مشهد ، داریم میریم کوه ، افطاری ، جلسه و ... .
یه بار تو حرم امام رضا علیه السلام نشسته بودم ، روبروی ضریح مطهر ، احساس کردم گوشیم داره زنگ میزنه ! اول فکر کردم اشتباه میکنم آخه جلو ضریح که گوشی آنتن نمیده . بعد دیدم نه داره زنگ میخوره برداشتم دیدم معینه . گفتم چجوری شمارمو گرفتی ؟! با تعجب گفت یعنی چی ؟ گفتم من جلو ضریح امام رضا نشستم و گوشی نباید آنتن بده ... . حلالیت گرفت که بره مکه .
همین دفعه آخر توی تعطیلات عید بود . نماز صبح رو خوندم و میخواستم
بخوابم که تلفنم زنگ خورد . دیدم شماره مهدی افتاده . ترسیدم گفتم نکنه اتفاقی
افتاده که داره این موقع زنگ میزنه . برداشتم و گفت کوه میای ؟ گفتم کی ؟! گفت
همین الان ! گفتم مهدی حالت خوبه ؟ من الان نمیرسم که . گفت پاشو بیا میرسی . گفتم
بت خبر میدم . به دقیقه نکشید که دیدم معین داره زنگ میزنه . برداشتم ، معین سلام
کرد و گفت : خودتو لوس نکن ، پاشو سریع بیا منتظریم ، خداحافظ . یادش بخیر . مثل
همیشه فعال و بانشاط و با لبخند . توی راه فعالیتش بیشتر همه بود . اونروز بیشتر
صحبتا درباره انتخابات بود ولی یه چند دقیقه ای هم معین اومد کنارم نشست و درباره «شاب»
باهام صحبت کرد . توی کوه هم که معین کم نذاشت . فیلمایی که اونروز گرفتیم همش شور
و نشاط معینه و آخرین عکسی که با معین گرفتیم هم همونجا بود . وقتی من و مهدی
میخواستیم عکس دو نفره بندازیم و عکس شد عکس 6 نفره .
نزدیک انتخابات وقتی رفته بودم چهارراه ولیعصر اونجا دیدمش . لبخند ، لبخند و لبخند . سریع به ستاد میرفت و میومد و ... . تو اوج کار هم لبخند رو لبش بود .
هیچ وقت لبخند از رو لباش نمیرفت حتی تو اوج کار و وقتیکه فکرش مشغول بود .
اما توی آخرین دیدارمون ندیدم که لبخند داشت یا نه . دیروز وقتی روی تخت بیمارستان دیدمش ، جرات نکردم به صورتش نگاه کنم . ایکاش آخرین دیدارمون اینطور نمیشد .
چهارشنبه تازه از مشهد خارج شده بودم که محمدرضا زنگ زد و پرسید از معین خبر داری ؟ من که خبر از هیچی نداشتم سریع زنگ زدم مهدی و محسن و فهمیدم که معین تصادف کرده و عملش کردن و عمل رضایت بخش بوده . پنج شنبه از مهدی خبر گرفتم چه خبر از معین که جواب داد : رفقا واقعیت اینه که امیدی به حیات نیست و ... . یه لحظه خشکم زد . چند بار پیامک مهدی رو خوندم . هیچ جور نمیتونستم باور کنم چی نوشته . جمعه با بچه ها رفتیم بیمارستان . اوضاع اصلا خوب نبود و حرف از معجزه بود ولی امیدوار بودیم ، یعنی باورمون نمیشد که معین میخواد بره . منتظر خبر بهوش اومدنش بودیم . جمعه شب با بچه ها ختم سوره اسراء گرفتیم و بعد هم یه ختم قرآن شروع کردیم . صبح شنبه با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم . پیامک اومده بود . یه لحظه موندم . دوست نداشتم اون پیام رو باز کنم ولی بالاخره مجبور بودم باز کنم ، مخصوصا با میس کال هایی که افتاده بود حدس میزدم باید پیامک مهمی باشه . همون پیامکی بود که اصلا انتظار نداشتم ببینم : انا لله و انا الیه راجعون . معین رئیسی درگذشت .
عادت کرده بودم که هروقت اخبار مربوط به جلسات مربوط به انجمن اسلامی رو میزنن ، تو عکسا دنبال معین بگردم ، اما از این به بعد ... .
فکرشو نمیکردم که معین اینقدر زود تنهامون بذاره و بره . واقعا سخته و توصیف شدنی نیست . امیدوارم که حلالمون کرده باشه . نمیدونم ما عبرت میگیریم یا بازم ... .
خدا بهمرات معین . انشاءلله خدا به پدر و مادرت صبر بده و با جوان امام حسین علیه السلام محشور بشی . روحت شاد .